این روزها هوا برفی است. نه آنقدر برف باریده است که بتوانیم آدم برفی درست کنیم و نه شاید، جمعمان برای درست کردن آدم برفی جور باشد و یا اصلا جزو آن دسته از آدم هایی هستیم که می خواهیم برف را از پشت پنجره نگاه کنیم و لذت ببریم.
ضرب المثل های رایج فارسی همیشه زیبا و دلنشین بوده اند و همواره درسهای زیادی در آن ها نهفته بوده است. که می شود در این روزهای برفی آنرا به یک مسابقه ی هیجان انگیز با موضوع برف برای افراد خانواده تبدیل کرد
مثلن این ضرب المثل معروف که با برف شروع میشود .
مثل کبک سرشو کرده زیر برف

ضرب المثل ” مثل کبک سرش را زیر برف کرده” به این معنی است که وقتی شکارچی به شکار کبک می رود ، کبک سرش را زیر برف می کند و فکر می کند که شکارچی او را نمی بیند در صورتیکه شکارچی او را می بیند . در زندگی روزمره هم همینطور است ، انسانها کاری را انجام می دهند و خطایی می کنند و احساس می کنند کسی متوجه نمی شود در صورتیکه دیگران اشتباه او را می بینند و خودش است که اشتباه خود را نمی بیند.
اینکه می گویند کبک هنگام خطر سرش را زیر برف می کند و با خود می اندیشد چون من دیگران را نمی بینم پس دیگران هم مرا نمی بینند منطقی نیست .پس داستان چیست ؟زیرا هیچ جانوری غریزه ی نادرست ندارد و یکی از معجزات دنیای جانوران همین غریزه ی آنهاست .
اتفاقاً سر زیر برف کردن کبک علت و سبب خاصی دارد که با گمان و تصور عامه در مورد این پرنده زیبا کاملاً مغایر است به همین جهت به شرح آن علت می پردازیم تا اشتباه عمومی در رابطه با این ضرب المثل روشن شود.
کبک در کوهسارها و مناطق روباز زندگی می کند و مانند قرقاول روی شاخ درختان نمی رود. خوراکش دانه های گیاهی و سبزیها و برگ درختان و حشرات است که فقط صبح زود و هنگام غروب آفتاب از شکاف کوهها خارج می شود و تغذیه می کند و بقیه ساعات روز را در محل امنی می گذراند.
از مختصات کبک این است که هنگام احساس خطر یک پرش برمی دارد و از شدت وحشت و اضطراب چندمتر دورتر به سرعت فرود می آید.
پیداست چون زمین پوشیده از برف است این حیوان زیبا و قشنگ به علت سرعت فرود آمدن گاهی سر و گردن و گاهی تمام اعضای بدنش در زیر برف فرو می رود و قسمتی که تنها دم و دوپایش خارج از برف باقی می ماند و قدرت خارج شدن از برف و پرواز مجدد از وی سلب می گردد.
در این موقع شکارچیان سر می رسیدند و آنها را زنده به دست می آوردند. این کار اختصاص به شکارچیان نداشت بلکه در غالب دهات و روستاهای کوهستانی هنگام ریزش برف که کبکها به جستجوی غذا و دانه در داخل برف به طور دسته جمعی حرکت می کردند روستاییان آنها را محاصره می کردند و با پرتاب سنگ یا حمله دسته جمعی آنها را می پرانیدند. کبکها از این حمله ناگهانی وحشت می کردند و به همان ترتیب که در بالا شرح داده شد پرواز می کردند و چند صدمتر دورتر می رفتند و روستاییان آنها را با دست می گرفتند.
و یا ضرب المثل هرکه بامش بیش، برفش بیشتر
این ضربالمثل را معمولا در مورد افرادی به کار میبرند که به لحاظ مکنت، جایگاه و مقام مادی و معنوی در مکان رفیعی باشند. آن هم در زمانی که این افراد از زیادی سختیها در زندگی و یا کار و … گله داشته باشند.
حال ببینیم چه داستانی در پس این ضربالمثل قرار دارد؟
میگویند که در روزگاران قدیم پادشاهی بود که در اثر بیماری در می گذرد. قبل از مرگ وصیت میکند چون وارث و جانشینی نداشته، فردای آن روز اول کسی که وارد شهر شد را بر جایگاه قدرت بنشانند و او را پادشاه جدید شهر معرفی کنند.
فردای آن روز مردم و امرا دستور شاه درگذشته را بر سر میگذارند و گدایی را که در تمام عمر تنها اندوختهاش خرده پولی بوده و لباس کهنهای، به عنوان شاه معرفی میکنند و او را بر تخت پادشاهی مینشانند.
روزها میگذرد و این گدا که حالا شاه شده و البته معتبر، بر تخت مینشیند و امور را اداره میکند. تا اینکه برخی از امیران شهر و زیردستانش سر ناسازگاری با او بر میدارند و با دشمنان دست به یکی میکنند و شاه تازه هم که توان مدیریت امور را از کف داده، بخشی از قدرت را به آنها واگذار میکند.
روزی یکی از دوستان دیرینش که از قضا رفیق گرمابه و گلستانش بود، وارد شهر میشود و میشنود که رفیقش حال پادشاه آن دیار است. برای تجدید دیدار و البته عرض تبریک نزد او میرود.
پادشاه جدید در پاسخ تبریک و تعریف و تمجید دوستش میگوید: ای رفیق بیچاره من، بدان که اکنون حال تو بسیار از من بهتر است. آن زمان غم نانی داشتم و اینک تشوش جهانی را بر دوش میکشم. سختیها و رنجهای بسیاری را متحمل گشتهام.
و در اینجاست که رفیق دیرینش میگوید: هرکه بامش بیش، برفش بیشتر.